Detailed Notes on داستان های واقعی
Detailed Notes on داستان های واقعی
Blog Article
او اکنون در دهه ۸۰ خود، بقیه عمر خود را به نگهداری مسافرخانه به جای فرار از آن متعهد کرده است (کاری که احتمالاً اکثر ما نیم قرن پیش انجام میدادیم).
او پیش از مرگ خود تقاضا میکند تا با یک کشیش صحبت کند. اگنس پس از ملاقات با کشیش که مرد جوانی است، بخشهایی از حقیقت را برای او تعریف میکند.
پیشنهاد میکنیم یادداشت «معرفی مجموعه رمانهای ترسناک» را هم بخوانید.
راستان نامه
اما یک راهحل وحشتناک دیگر برای جلوگیری از به اشتباه دفن شدن افراد زنده معایناتی برای تشخیص صحیح مرگ برود. در واقع، در معاینات تشخیص مرگ گاهی انگشتان دست فرد را قطع میکردند یا حتی در مواردی ستونی از دود تنباکو را به درون رودهی فرد میفرستادند.
اگر علاقه مند به موضوعات ماوراءالطبیعه و ترسناک هستید می توانید با رزرو اتاق فرار ترسناک خود را در چنین شرایطی قرار دهید و یک تجربه مهیج داشته باشید.
در این داستان واقعی ارواح، ویلیام وینتر، مردی که در مزرعه میرتلز کشته شد، نیز دیده شده است.
داستان واقعی ارواح این خانه بعدا گزارش شد. در سال ۱۹۶۵، این عمارت بهعنوان یک موزه (مرکز فعالیتهای ماوراء الطبیعه) به روی عموم باز شد. میهمانان از حضور ارواح (احتمالاً از مستاجران سابق آن) خبر دادهاند.
”پیرمرد کـه تازه وارد ۱۱۳ سالگیش شده بود، عصا زنان و سرفه کنان وارد اتاق دکتر شد.
مسافرخانه باستانی رام، همراه با یک گورستان ۵۰۰۰ ساله بتپرستان در زیر طبقاتش، مطمئناً مکانی ماوراءالطبیعه را دارد. این مسافرخانه قبلاً بردگان و کارگرانی را در خود جای داده بود که کلیسای مریم مقدس را در همان نزدیکی میساختند.
اما روز بعد به پلیس اعتراف کرد. در ادامه این داستان واقعی ارواح او ادعا کرد که صداهایی را در خانه شنیده که از او خواستهاند پدر و مادر، برادران و خواهرش را بکشد. این اولین بار نیست که دی فیو ادعا میکند که چنین صداهایی را شنیده است.
آن اتاق خاص، (به دلایلی که هنوز به شدت مورد بحث طرفداران کوبریک هستند) به اتاق ۲۳۷ تغییر یافت و گفته میشود که توسط خانهدار تسخیر شده است. نه دوقلوهای همسان و نه پیرزنی در حال تحلیل رفتن، توسط مهمانان گزارش نشدهاند، اما آنچه مشاهده شده تحملش چندان آسان نیست.
روزها بـه همین ترتیب گذشت و کم کم بچهها شروع کردند بـه شکایت از بوی سیبزمینیهاي گندیده. بـه علاوه، انهایی کـه سیبزمینی بیشتری داشتند از حمل ان بار سنگین خسته شده بودند.
هی “موشه” نگاه کن ببین کی آمده بـه برادران “گلدشتین” بازاریابی یاد میده؟
در زمان قاجار ، درکنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت.